آبـگــــــون | ||
باسمه تعالی قسمت اول: شاید هنوز دست چپ و راستم رو از هم تشخیص نمیدادم که مامان و بابا رو مجبور کردم تا من رو به مدرسه بفرستند. برای همین بود که تست هوش دادم و با به دست آوردن نمره عالی، یکسال زودتر به مدرسه رفتم. هنوز کلاس اول دبستان رو تموم نکرده بودم که هوای معلمی به سرم زد. واقعاً که! جریان غوره و مویزه! بدم نمیومد همراه خانم طاهری، معلم عزیز و مهربونم، تو کلاس قدم بزنم و به بچههای کلاس، درس بدم. سالهای بعد ضبط صوت رو کنارم میگذاشتم، درسها رو برای خودم توضیح میدادم و صدام رو روی کاست ضبط میکردم. بعد که صدای خودم رو گوش میکردم، توی دلم میگفتم: تو اصلاً آفریده شدی برای معلمی! خیلی خوب توضیح دادی! واقعاً که! اینم جریان خرمن کوفتن بز و گاو نره!
شاید برای شما هم پیش اومده باشه که بدجوری آرزوی یه چیزی رو داشته باشید اما وقتی بهش نزدیک میشید، ترس و دلهره از رسیدن بهش، باعث بشه بگید: آقا، ما نخواستیم؛ پشیمون شدیم؛ جوونی کردیم؛ بیخیال ما شو. من هرگز از آرزوم صرفنظر نکردم اما از وقتی خبردار شدم که باید برم توی یه کلاس، روی صندلی و پشت میزی قرار بگیرم که با بقیه صندلیها و میزهای اون کلاس فرق داره، حال دگرگونی بهم دست داد. من از اینکه نتونم با اعضای کلاس ارتباط برقرار کنم، نمیترسیدم؛ بلکه با خودم فکر میکردم آیا من صلاحیت دارم به تصور اینکه بیشتر بلدم، مخ یه عده رو به کار بگیرم؟ کار از کار گذشته بود و دیگه نمیشد به این چیزها فکر کرد؛ برنامه کلاس، مشخص و ساعتش اعلام شده بود. کلی این طرف و اون طرف سرچ کردم تا تونستم سرفصلهای مصوب درس و هدفهای آموزشی و منابع اصلی و فرعیش رو پیدا کنم تا یه محتوای مناسب معلومات اعضای کلاس تنظیم بشه. با وسواس زیاد، کتابها و مقالههای فراوونی خوندم؛ مثل کسی که خودش رو آماده میکنه تا بره سر کلاس دانشجوهای سال آخر ارشد و دکتری تا یکی از درسهای تخصصیشون رو بگه. عجیبهها! انقدر آدم باید یه چی رو جدی بگیره؟ خوب، بله دیگه؛ آدم باید مسؤولیتی رو که قبول میکنه به بهترین نحو انجامش بده. محتوای جلسه اول که تنظیم شد، پاورپوینت مرتبی براش ساختم و چندین بار ویرایشش کردم تا مو لای درزش نره. شب قبل از روز موعود، بیخوابی به سرم زده بود؛ به شیوه تدریس و بیان مطالب فکر میکردم؛ یاد استادهام در دانشگاه میافتادم و اینکه روش درس دادن کدومشون بهتر بود و برای دانشجو جذابتر؟! با جنب و جوش زیاد و صدای رسا یا با آرامش و متفکرانه؟! چطوری میتونم مؤثرتر باشم و بیشتر تو دلشون نفوذ کنم؟ اصلاً من با چند نفر طرفم؟ چه تیپ آدمهاییان و چه اخلاقهایی دارن؟ اگه با هم مرتب حرف زدن و تمرکز من رو ریختن به هم چی؟ ... صبح، بعد از اینکه اهالی منزل رو راهی کردم تا دنبال درس و کارشون برن، ... ادامه در پست بعدی ان شاء الله
[ پنج شنبه 92/12/1 ] [ 4:3 صبح ] [ آبگون ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |