آبـگــــــون | ||
صبحهای زمستون غصهم این بود که چطوری زنگ اول مداد رو تو دستهای یخ کردهم بگیرم و بنویسم. فقط یه معلم مهربون مثل خانم طاهری رو میخواست که من رو ببره کنار بخاری کلاس و بگه تو اینجا بشین؛ خودش هم کنارم بایسته تا سرعت خوندنش رو با سرعت نوشتن من تنظیم کنه. لبخند مهربونش، هم دستم و هم دلم رو گرم میکرد.
.
.
.
خیلی حرصت در میاد وقتی تو گرمای تابستون، سرما بخوری و مجبور باشی سوپ یا جوشونده بخوری! هر کی هم که بهت برخورد میکنه، میگه: چه وقت سرما خوردنه؟! اگه عاقل باشی باید همون روزهای سخت به این فکر کنی که چی باعث مریضی تو شده تا بار دیگه تکرارش نکنی.
بگذریم ...
باید اعتراف کنم روزهای تابستونی که داره تموم میشه، بدجوری یخبندون بود! نتونستم جلوی وارد شدن سرما به وجودم رو بگیرم! اما قول میدم که زود خوب بشم.
[ سه شنبه 93/6/18 ] [ 11:12 صبح ] [ آبگون ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |